بار دیگر پاییز با کوله بار دلتنگی هایش بر روزگارمان قدم می گذارد.این روزها هوا پر است از بوی پاییزو خورشید مجال کمتری میابد تا در آسمان بدرخشد و می بینی که حتی نور خورشید هم رنگ دیگری به خود گرفته و تشعشع نور طلائی اش برگ درختان را نوازش می کند و به آنها رنگ می پاشد؛ پاییز که می شود حال و هوای تو هم عوض می شود به رنگارنگی برگ درختان؛ برگ های نارنجی و زردی  که با باد تا افقی که چشمانت در آن درخشیدن می گیرد و در مقابلت به رقص در می آید ، پیش می ر ود و بر زمین می نشیند.

روزها رو به کوتاهی می روند و شب ها بلند تر می شوند تا آرام آرام ابرهای آسمان هم بیشتر شوند و غافلگیر شوی با رگبارها و رعد و برق هایش و سرشار شوی از حس  طراوت باران پاییزی.

پاییز با آن  آسمان گرفته و درختان رنگارنگش، فصل زیبایی ست، فصلی که بی خود و بی جهت غروب هایش باعث میشود تا دل آدم بگیرد و آسمان ابری آن دلیلی باشد برای بهانه های گاه و بی گاهت اما این دل گرفتگی و بهانه ها و این حزن پاییزی نه تنها مثل همه ی دل گرفتگی ها نیست بلکه زیباست و گاهی آدم را سبک می کند. کمتر کسی ست که از پاییز بدش بیاید، فصلی که از قدیم و ندیم نام سلطان فصل ها را بر ان نهاده اند.

 وقتی در کوچه و خیابان قدم می زنی و ریزش برگ ها را نظاره می کنی صدای خش خش برگ های خشک ریخته از درختان دلت را به وجد می آورد و ذوب می شوی در شگفتی این همه زیبایی.

 

روزهاتان به زیبایی پاییز و لحظه لحظه هاتان پر از طراوت باران باد.